میلاد کریمه اهل بیت و روز دختر مبارک

 

 

روز تولدت به غلط روز دختر است 
در اصل روز آمدنت روز خواهر است
شادند از حضور تو اهل جهان ولی
خوشحالی امام رضا جور دیگر است
امشب به اعتبار روایات مانده ام
میلاد توست یا شب میلاد کوثر است

وقتی پس از کریم تو تنها کریمه ای
اسم تو با امام حسن حاصلش زر است
از هرچه بگذریم نشد بگذریم از این
از خواهری که این همه عشق برادر است
دریاچه ی نمک سندش بین اهل بیت
آری طعام سفره ی تو با نمک تر است
پس قلب این کویر به شوق تو می تپید
وقتی که کوه خضر برای تو منبر است
امشب حساب کرده ام از خانه تا حرم
به نیت امام رضا هشت تا در است
با این حساب باز دل بی قرار من
آهوست توی مشهد و در قم کبوتر است
جمع دل من و دل هر کس به غیر تو
در بین صحن آینه جمع مکسر است
ما را سری است با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند هدیه ی ما باز هم سر است
جای بقیع و آن همه قبری که خاکی است
دیدم در این حرم چه قدر سنگ مرمر است
او هم شبی درست پدر را ندیده است
معصومه هم رقیه ی موسی بن جعفر است

من و غم تنهایی و آب ............

عكس عاشقانه فواره

چند روزی نیستم ...............

دوری .......

عشق ...........

یا زینب (س).......

 

هر که خواهد با حسین گیرد تماس

ابتدا باید شود زینب شناس

لال گردد آن زباتهای عناد

دخت حیدر کی ز سر معجر بداد

ترس دشمن از حجاب زینب است

حفظ چادر انقلاب زینب است

عارفان را نقش ماتم زینب است

عمه مولای عالم زینب است

وفات مظلومانه بی بی دو عالم حضرت زینب ( س ) تسلیت باد

پنجره زندگی..............

 

صدا زد ای خدای جهانیان

 جواب شنبد:بله


 صدازد ای خدای نیکوکاران

 جواب شنید:بله


 صدازد ای خدای اطاعت کنندگان

 جواب شنید:بله


 این بار صدازد ای خدای گنهکاران

 جواب شنید:بله بله بله

 

 با تعجب گفت:خدایا تورا خدای جهانیان

 خدای نیکوکاران

 وخدای اطاعت کنندگان خواندم

 یکبار فرمودی بله

 ولی تورا خدای گنهکاران خواندم

 سه بار گفتی بله


 حکمتش چیست؟
 جواب آمد:

مطیعان به اطاعت خود
 نیکوکاران به نیکوکاری خود
 وعارفان به معرفت خود اعتماد دارند
 گنهکاران که جز به فضل من پناهی ندارند
 اگر از درگاه من نا امید گردند
 به درگاه چه کسی پناهنده شوند

 

 

خدا......................

حس روئیدن.......................

استاد و دانشجو ..................

 

ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺁﯾﺎ ﺳﺮﻣﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ؟
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﺍﻟﺒﺘﻪ, ﺁﯾﺎ ﺷﻤﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺳﺮﻣﺎ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺍﯾﺪ؟
ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ : ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺁﻗﺎ, ﺍﻣﺎ ﺳﺮﻣﺎﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ . ﻃﺒﻖ ﻣﻄﺎﻟﻌﺎﺕ ﻋﻠﻮﻡ ﻓﯿﺰﯾﮏ, ﺳﺮﻣﺎ, ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻭ ﮐﻤﺎﻝ ﮔﺮﻣﺎﺳﺖ ﻭ ﺷﯽﺀ ﺭﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭﺻﻮﺭﺗﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺩﻫﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﮔﺮﻣﺎﯼ ﯾﮏ ﺷﯽﺀ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ . ﺑﺪﻭﻥ ﮔﺮﻣﺎ ﺍﺷﯿﺎﺀ ﺑﯽ ﺣﺮﮐﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ, ﻗﺎﺑﻠﯿﺖ ﻭﺍﮐﻨﺶ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ; ﭘﺲ ﺳﺮﻣﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ . ﻣﺎ ﻟﻔﻆ ﺳﺮﻣﺎ ﺭﺍ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﯾﻢ ﺗﺎ ﻓﻘﺪﺍﻥ ﮔﺮﻣﺎ ﺭﺍ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺩﻫﯿﻢ .
ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ : ﻭﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ؟
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍ ﺩ : ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ .
ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﮔﻔﺖ : ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﺁﻗﺎ ! ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ , ﻓﻘﺪﺍﻥ ﮐﺎﻣﻞ ﻧﻮﺭ ﺍﺳﺖ . ﺷﻤﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﻧﻮﺭ ﻭ ﺭﻭﺷﻨﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﮐﻨﯿﺪ ﺍﻣﺎ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﮐﻨﯿﺪ. ﻣﻨﺸﻮﺭ ﻧﯿﮑﻮﻟﺰ,
ﺗﻨﻮﻉ ﺭﻧﮓ ﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻃﺒﻖ ﻃﻮﻝ ﺍﻣﻮﺍﺝ ﻧﻮﺭ , ﻧﻮﺭ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺗﺠﺰﯾﻪ ﺷﻮﺩ . ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ , ﻟﻔﻈﯽ ﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﺗﺎ ﻓﻘﺪﺍﻥ ﮐﺎﻣﻞ ﻧﻮﺭ ﺭﺍ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺩﻫﯿﻢ .
ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ : ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ, ﺷﺮ ﺭﺍ ﻧﯿﺎﻓﺮﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ . ﺷﺮ , ﻓﻘﺪﺍﻥ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺍﺳﺖ . ﺷﺮ ﻓﻘﺪﺍﻥ ﻋﺸﻖ, ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﻭ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ . ﻋﺸﻖ ﻭ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﮔﺮﻣﺎ ﻭ ﻧﻮﺭ ﻫﺴﺘﻨﺪ . ﺁﻧﻬﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﻓﻘﺪﺍﻧﺸﺎﻥ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺷﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ .
ﻧﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺁﻟﺒﺮﺕ ﺍﻧﯿﺸﺘﯿﻦ ﺑﻮﺩ !!××!!     

باور کنیم سکه به نام محمد(ص) است.............

 

باور کنیم رجعت سرخ ستاره را

میعاد دستبرد شگفتی دوباره را

باور کنیم رویش سبز جوانه را

ابهام مردخیز غبار کرانه را

باور کنیم ملک خدا را که سرمد است

باور کنیم سکّه به نام محمد(ص) است

از سفر فطرت از صحف از صحف از زبور

راوی! بخوان به نام تجلی، به نام نور

آفت نبود و موت نبود و نفس نبود

او بود و بود او جز او هیچ کس نبود

«قال الست ربکم»ی را بلا زدند

فالی زدند و قرعه تکوین ما زدند

سالار «کنت کنز» در آیینه نطفه راند

برقی جهید و خرمن آدم نشانه ماند

ویرانه گرد خانه زنجیر او شدیم

ز افلاکیان خلیفه تقدیر او شدیم

گردید چرخ و خاک فلک کو به کو نشست

آدم رهید و نوح به جودی فرو نشست

ایوب‌ها به سفره کرمان کَرَم شدند

یعقوب‌ها به حوصله پامال غم شدند

موسی بسی ز نیل حوادث امان گرفت

تا همچو نیل دامن فرعونیان گرفت

بسیار بت شکست که از سیم کرده بود

تهمت به بت زدند، براهیم کرده بود

از رشکِ لطف، جان ملایک ملول ماند

هیهات بر زمانه که انسان جهول ماند

باور کنیم رجعت سرخ ستاره را

میعاد دستبرد شگفتی دوباره را

باور کنیم رویش سبز جوانه را

ابهام مردخیز غبار کرانه را

باور کنیم ملک خدا را که سرمد است

باور کنیم سکه به نام محمد(ص) است

 

 

علی معلم

پاسخ به اهانت کنندگان به رسول مهربانیها ...............

 

خبر دادند جمعی ابله و عصیانگر و گمراه

مثال کِرم می جنبند در روی زمین ناگاه

تعجب نیست این جنبیدنِ پست و حقیر و خوار

که روئیده ست گاهی بر سرِ دیوار ،مشتی خار

اگر زد ابلهی نقشی که خود را بر ملا سازد

نمی داند جهانی را علیهِ خود بلا سازد

نمی داند که مُشتِ انتقامِ مسلمین سخت است

نمی داند وجودِ بی وجودش، خوار و بدبخت است

که اسلام است مثلِ استخوانی در گلوی کفر

مسلمان است چون تیر بلا خیزی به سوی کفر

تعفن ، بوی کفر است و ضلالت، رنگِ گمراهی

مسیرِ گمرهان و ابلهان افتاده در چاهی

غذای ذهنِ پوکِ مرتدانِ خفته در مرداب همیشه لاشه ی مردار بوده در همان گنداب

نباید انتظارِ نیکی از بطلان و عصیان داشت

که بی شک کافران دارند ترفندی که شیطان داشت

خدا بخشیده بر ذاتِ محمد نعمتی برتر

جهان خم کرده سر را پیشِ پایِ پاک پیغمبر

محمد روشنایی بخش تر از آفتاب وماه

زمین و آسمانها از مقام و عزتش آگاه

شعور و معرفت بخشید بر نسل بشر،احمد

به اذنِ نور قرآن و خدای واحد و سرمد  

جمیع کافران چون کاه در آغوش طوفانند 

و نا آگاه از خشم و قوانینِ مسلمانند حقیرند 

و اسیرِ این حقارت، تا ابد گمراه و بدبختند و بی مقدار

چون جرثومه ای در چاه اگر زد ابلهی نقشی که خود را بر ملا سازد 

نمی داند جهانی را علیه خود، بلا سازد

باز هم.................

سکـه ام هــر چنــــد افتاده ست از رونق
ولـــی ؛
باز هــم ناز ِ تــــو را
هــــر جور باشد ، میــخــــرم …
pic love 14

شکسته ام........

ﺩﯾـﺪﻩ ﺍﯼ ﺷــﯿﺸــﻪ ﻫـﺎﯼ ﺍﺗـﻮﻣﺒــﯿﻞ ﺭﺍ ﻭﻗـﺘـﯽ

ﺿﺮﺑــﻪ ﺍﯼ ﻣــﯽ ﺧـﻮﺭﻧـﺪ ﻭ ﻣـﯽ ﺷـﮑﻨـﻨـﺪ !؟

ﺩﯾــﺪﻩ ﺍﯼ ﺷـﯿﺸــﻪ ﺧــﺮﺩ ﻣــﯽ ﺷــﻮﺩ

ﻭﻟــﯽ ﺍﺯ ﻫــﻢ ﻧﻤــﯽ ﭘﺎﺷــﺪ !؟

ﺍﯾـــﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﻫﻤـــﺎﻥ ﺷــﯿﺸــﻪ ﺍﻡ ؛

ﺧــﺮﺩ ﻭ ﺗــﮑـﻪ ﺗــﮑــﻪ ،

ﺍﺯ ﻫــﻢ ﻧـﻤـــﯽ ﭘــﺎﺷـﻢ ﻭﻟـــﯽ ﺷــﮑـﺴﺘـــﻪ ﺍﻡ . . .

دقیق بخوانید............


دقیق بخوانید!

قصه اشک.............



ما هم شنیدیم٬ میگن:

وقتی یه دختر بخاطر یه پسر اشک میریزه ،
یعنی واقعن دوسش داره...

اما ....وقتی یه پسر بخاطر یه دختر اشک بریزه ،
یعنی دیگه هیچوقت نمیتونه کسیو مثل اون دوست داشته باشه ....


کپی برداری از وبلاگ

http://www.elone1.blogfa.com




تنهایی...............

یک پیاده رو تقریبا خلوت:
یک مرد، یک زن، یک زوج؛ خوشبختیشان پای خودشان!
یک مرد، یک مرد، یک شراکت؛ سود و ضرررش پای خودشان!
یک زن، یک زن، یک رفاقت؛ معرفت و اعتمادشان پای خودشان!
و انتهای پیاده رو …
یک من، یک تنهایی، یک رنج؛ آخر و عاقبتش پای تو!

تقدیم به تنها گلی که در کویر زندگیم رویید ..............

وقتی تو نیستی دستانم به وسعت فاصله ها خالیست

و چشمانم طعم  باران  میگیرد

لحن معصوم احساسم لب به هزیان می گشاید

وقتی تو نیستی با سبدی کهنه، خاطره ها و یاد خاطراتت را آب میدهم

باور تلخ نبودنت تاوان کدامین گناه بود که من باید پس بدهم.

پر از غم  غزلم...................

پر از غم و غزلم...گوشه گوشه "منزوی" ام
دچار ابری تا اطلاع ثانوی ام

خدا به کالبد من دمیده آهش را
سروده با نی و نی نامه...کرده مثنوی ام

هزار شعرِ غلط خورده در سرم مانده
ردیف و قافیه جان می کَنند با "رَوی" ام

شبیه مردی با چارچرخه ای بیکار
پر از کلافگی چهار راه مولوی ام

درون جمجمه ام قهوه خانه ای ست شلوغ
میان هاله ای از بغض های حلقوی ام

برای مرگ سرم درد می کند انگار
پر از تهوّع مشتی مسکِّن قوی ام

"برایتان چه بگویم زیاده بانوی من"
برایتان چه بگو...!؟ بهتر است نشنوی ام...!

اصلاح بين مردم............


رسول اكرم صلى الله عليه و آله:

«اَلا اُخبِرُكُم بِاَفضَلَ مِن دَرَجَةِ الصّيامِ وَ الصَّلاةِ وَ الصَّدَقَةِ؟ صَلاحُ ذاتِ البَينِ، فَاِنَّ فَسادَ ذاتِ البَينِ هِىَ الحالِقَةُ»

آيا به چيزى با فضيلت تر از نماز و روزه و صدقه (زكات) آگاهتان نكنم؟ و آن اصلاح ميان مردم است، زيرا تيره شدن رابطه بين مردم ريشه كن كننده دين است.
نهج الفصاحه، ح 458

غریب قریب.............

من غصّه خوردم، سیب را فرزند ِ آدم خورد
من گریه کردم، یک نفر در آینه سم خورد

تو نیستی... دیگر به آن کافه نخواهم رفت
تو نیستی... نوشابه ی مشکی نخواهم خورد!

عمری سیاهی پشت رؤیای سپیدی بود
نه! تحفه ی این ابر، باران اسیدی بود...
"سید مهدی موسوی"

غریب ......

در غربت اگر کسی بماند ماهی

گرکوه بود از او نماندکاهی

بیچاره غریب اگر چه ساکن باشد

چون یاد وطن کند برآرد آهی 


غریبه ......


چراغها را خاموش کنید

 می خواهم آسوده سر بر زمین بگذارم

غریبه، اگر می خواهی به خواب من بیایی

 نامم را که صدا می کنی، کمی آرامتر؛

 بگذار تا پسین فردا با خیال خوش تو

میان رویاهای شیرینم دست و پا زنم

 از من نگیر این لحظه های دلخوشی را

نگذار حتی خواب دیدن تو برایم عقده شود ...

 یادت می آید حرفی را که زدی؛

گفتی می روم،

گه گداری شاید به خوابت بیایم

شاید در خواب،

 تو را به آرزوی دیدنم نزدیک کنم

 لااقل همین وعده را برایم بگذار ...

 غریبه، به خاطر خدا در نگاهم صادق باش

غریبه

دلتنگ ..............

بی ساحت باغ با بهارم چه کنم ؟

من خسته از این دار و ندارم چه کنم ؟

آتش زده ام به یادگاری هایش

با خاطره ی خنده ی یارم چه کنم ؟

دلپاک

دل شکسته ........

دلم را خنجری کردی به پشتم


خودم را حیف با دست تو کشتم


دگر یاری نگیرم تا همه عمر


تو را دارم برای هفت پشتم 

مهدی فرجی

اشک غم.................

نه از آشنایان وفا دیده ام

نه در باده نوشان صفا دیده ام

زنامردمی ها نرنجد دلم

که از چشم خود هم خطا دیده ام

به خاکستر دل نگیرد شراب

من از برگ چشمی بلا دیده ام

وفای تورا نازم ای اشک غم

که در دیده عمری تو را دیده ام

تنهای تنها میشوم..........


وقتی  که   میگیرد   دلم  تنهای  تنها  میشوم


شد  دل  اسیر  درد و غم  تنهای  تنها میشوم


حال مرا  از بیکسی  هرگز  نمی پرسد  کسی


از این  همه  جور و  ستم  تنهای تنها  میشوم


گیرد  که  باشد  قامتم  مانند  سروی   استوار


چون میشود از غصه خم   تنهای تنها  میشوم


ترس از فراق و بی کسی تنهائی و  دلواپسی


آندم  که  چیدم  روی  هم  تنهای تنها  میشوم


جلیل چرخی(پائیز)


ادامه نوشته

شناسنامه گلها.........


دلی که معرفت کسبِ داغ را گم کرد



شناسنامۀ گلهای باغ را گم کرد



کسی که نام عزیز تو را ز خاطر برد



کلید پنجرۀ رو به باغ را گم کرد



هر آنکه بی تو سفر کرد طعمۀ موج است



چرا که در شب طوفان چراغ را گم کرد



مرا به سمت خیابان سبز عشق ببر



دلم نشانی آن کوچه باغ را گم کرد


قیصر امین پور

گریه های من ............


گـرچـه گـریـه های گـاه گـاه من


آب می دهد درخت درد را


برق آه بی گنـاه من ذوب می کند


سد صخـره هـای سخت درد را


فکر می کنم عاقبت


هجوم ناگهـان عشق


فتح می کنـد پایتخت درد را

:: قیصر امین پور ::


دل..........

دل،این دل ما فانی در هست شماست


از مشتاقان ضربه ی  شست شماست 


ای عشق بیار هر بلایی به سرش 


کلا دل ما اجازه اش دست شماست


هادی محمد زاده