کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم
تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم!!!
کاش در باور هر روزه مان
جای تردید نمایان می شد
و سوالی که چرا سنگ شدیم
و چرا خاطر دریایی مان خشکیده ست؟
کاش می شد که شعار
جای خود را به شعوری می داد
تا چراغی گردد دست اندیشه مان
کاش می شد که کمی آینه پیدا می شد
تا ببینیم در آن صورت خسته این انسان را
شبح تار امانت داران کاش پیدا می شد
باید به فکر تنهایی خودم باشم...
دست خودم را میگیرم و
از خانه بیرون میزنیم...
در پارک
به جز درخت
هیچکس نیست...
روی تمام نیمکتهای خالی مینشینیم...
تا پارک
از تنهایی رنج نبرد...
دلم گرفته
یاد تنهایی اتاق خودمان میافتم...
و از خودم خواهش میکنم
به خانه باز گردد . . .
مرا جرات نگریستن به چشمانت نیست...
چشمان تو مرا افسون میکند
افسونی افسانه ای
نمیدانم در برق نگاهت چیست
که اینگونه مرا مسخ میکند
چه عاشقانه مرا مسخ میکنی!
کاش میدانستم در تبسم نگاه تو چیست
که غمناک ترین دل دنیا را اینگونه شاد میکند
چه مهربانانه تبسم میکنی!
نگاهم کن نگاهم با نگاهت قصه ها دار...
دل من هرزه نبود ؛
دل من عادت داشت که بماند یک جا ..
به کجا ؟
معلوم است ، به در خانه تو !
دل من عادت داشت که بماند آن جا
پشت یک پرده توری ،که تو هر روز آن را به کناری بزنی ..
دل من ساکن دیوار و دری که تو هر روز از آن می گذری
دل من ساکن دستان تو بود ..
دل من گوشه یک باغچه بود که تو هر روز به آن می نگری
راستی دل من را دیدی ؟
آن را گم کردم .. ؟!
ما فکـر میکنیـم بدتـرین درد ؛
از دسـت دادن ِ کسـیه که دوستـش داریم !
امـا …. حقیقـت اینه که :
از دست دادن ِ خــودمـون ،
و از یــاد بردن ِ اینکه کـی هستیـم ! و چقدر ارزش داریم ….
گـاهی وقتــها خیلــی دردنــاک تـره … !!
در این فصل سرد
به یک ” گرما ” نیاز داری و به یک ” تلخی ” !
گرمای آغوش معشوقت . . .
و تلخی عطرش که عجیب آرامت میکند . . .
بیزارم از آن هایی که
” محبت ” را در غـــرورشان حبس میکنند . . .
سلام
چرا اینهمه کم پیدا شدین؟
همیشه از اون دست کسایی بودین که مرتب پست های زیبا میذاشتین و همیشه و باور کنید هر روز به مطالبتون سری میزدم
امیدوارم مشکلی براتون پیش نیومده باشه
همیشه منتظر مطالب زیباتون هستم
دیـگـران مـیـپـرسـنـد:
بـــیـــداری؟
آری بـی"دار"م...
چرا که اگر "دار"ی داشـتــم
یا قالی زندگیم را خود میبافتم...
یا زنــدگــیــم را به "دار" می آویـخـتـم
و خلاص
پــس بــی"دار"بــی "دار"م...
سلام استاد...
با حترام دعوتید...
[گل]
بابا رضا کجــآیی...؟
چرا ب دخترت سر نمیزنی؟
خومن دلم برات تنگ شده بود ...
توچرا دلت تنگ نشده؟
اصن کجایی ک پست جدید نزاشتی؟
کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم
تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم!!!
کاش در باور هر روزه مان
جای تردید نمایان می شد
و سوالی که چرا سنگ شدیم
و چرا خاطر دریایی مان خشکیده ست؟
کاش می شد که شعار
جای خود را به شعوری می داد
تا چراغی گردد دست اندیشه مان
کاش می شد که کمی آینه پیدا می شد
تا ببینیم در آن صورت خسته این انسان را
شبح تار امانت داران کاش پیدا می شد
خیلی وبه خوشملی راری ب منم سر بزن راستی تبریک یادت نره 27 تولدمه
باید به فکر تنهایی خودم باشم...
دست خودم را میگیرم و
از خانه بیرون میزنیم...
در پارک
به جز درخت
هیچکس نیست...
روی تمام نیمکتهای خالی مینشینیم...
تا پارک
از تنهایی رنج نبرد...
دلم گرفته
یاد تنهایی اتاق خودمان میافتم...
و از خودم خواهش میکنم
به خانه باز گردد . . .
محمد علی بهمنی
درد دارد
من باشم
تو باشی
اما...
قسمت نباشد........................................
سلام شاعر....
دعوتید برخواندنم.....
سلام :)
متن نوازش ابی با پیانوی شادمهر عالی بود...
مرررررررررسی آقا رضا
سلام وب قشنگی دارید اگه باتبادل لینک موافقیدخبرم کنید.
ساس تو چون طراوت باران است
بر زخم شکوفه های گل درمان است
هر وقت که در هوای تو می چرخم
انگار نفس کشیدنم آسان است
من از دور هم غمگینم
چه زیبا %
مدادپاککن تمام شده بود... نمیدانست باید خوشحال باشد یا ناراحت... خوشحال از پاک کردن اون همه اشتباه یا ناراحت از زیاد بودن آنها...
.
هیچی باوا هه منظوری نداشمم خدایییییییی
دختـــر بــاس وقتی آقـــاشون خوابـه بشینه رو کمرش
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
تا عصبی شه پــاشه داد بزنه : بســه دیــــونه!!بیچارم کردی نیم وجبی چــی میخوای؟؟؟زل بزنه تو چشماش بگه:بــــوس میخوام..
به شبهای جدایی بسکه با یاد تو خو کردم
دل از غم سوخت لیک ازدیده کسب آبرو کردم
ز مهر ومه از آن گفتم بود روی تو روشن تر
که با مهر و مهت یک روز و یک شب روبرو کردم
مگر سر زد نسیم صبحدم از سنبل مویت
که از بویش مشام جان و دل را مشکبو کردم
به شعر جدیدم به اسم ((یاندیرما)) دعوتید
امشب هیچی نمیخوام!
نه اغوشت را...
نه نوازش عاشقانه ات را...
نه بوسه های شیرینت را...
فقط بیا...
میخوام تا خود سحر به چشمان زیبایت خیره بمانم !
همین کافیست...
"تو" فقط بیا...
مرا جرات نگریستن به چشمانت نیست...
چشمان تو مرا افسون میکند
افسونی افسانه ای
نمیدانم در برق نگاهت چیست
که اینگونه مرا مسخ میکند
چه عاشقانه مرا مسخ میکنی!
کاش میدانستم در تبسم نگاه تو چیست
که غمناک ترین دل دنیا را اینگونه شاد میکند
چه مهربانانه تبسم میکنی!
نگاهم کن نگاهم با نگاهت قصه ها دار...
سرگیجه بهـــــــانه بـــــــود
میخواستـــــــم با تمـــــــام وجودم
احســـــــاس کنـــــــم تکیـــــــه گاهمی . . .
من خیلی وقته کارت قرمزمو گرفتم …
فقط دارم آروم آروم زمینو ترک میکنم واسه وقت کشی !
به ﺳﻶﻣﺘـــــﯽ ﭼﺸﻤــــﺂﺕ ...
ﮐﻪ ﭼﺸﻤـــﺂﻣــﻮ ...
← ﺭﻭﯼ ﺑﻘﯿــــﻪ ﭼﺸﻤــــﺂ ﺑﺴــــﺖ .
خوبى کتابخونه اینه که سکوتش جون میده براى مطالعه
ایراد کتابخونه اینه که سکوتش جون میده براى خوابیدن
دل من هرزه نبود ؛
دل من عادت داشت که بماند یک جا ..
به کجا ؟
معلوم است ، به در خانه تو !
دل من عادت داشت که بماند آن جا
پشت یک پرده توری ،که تو هر روز آن را به کناری بزنی ..
دل من ساکن دیوار و دری که تو هر روز از آن می گذری
دل من ساکن دستان تو بود ..
دل من گوشه یک باغچه بود که تو هر روز به آن می نگری
راستی دل من را دیدی ؟
آن را گم کردم .. ؟!
برخیز که قدسیان جوابت بدهند
وز کوثر معرفت شرابت بدهند
چون ماه رجب باشدو اعیاد علی
کعبه مانند صدف در دل خود گوهر داشت
گوهری زینت هستی چونان حیدر داشت
یک پیاله ز می اش مست کند عــــالم را
آنکــه اندر قدحش باده ای از کوثر داشت
ولادت باسعادت مولای عاشقان، امیر مؤمنان، علی علیه السلام،وروز پدر مبارک باد . . .
اونی که دلبسته ی آدمای جدید نمیشه بی عاطفه نیست خستِه ست
غمگینم ، مثل پیرزنی که آخرین سرباز برگشته از جنگ ، پسرش نیست .
زندگی دفتری از خاطره هاست؛چند برگی را تو ورق خواهی زد؛مابقی را قسمت؛
سلام رضای عزیز؛خوبید؟تشکر که به وب قبلیم سر می زنید؛چرا تشریف نمیارید وب جدیدم؟منتظرتونم
سلام ساعت 4 آ÷م خوشحال میشم بهم سر بزنی
اگر کسی احساست را نفهمید مهم نیست
سرت را بالا بگیر ولبخند بزن
فهمیدن احســاس
کار هر آدمی نیست...!
"شـاملو "
ما فکـر میکنیـم بدتـرین درد ؛
از دسـت دادن ِ کسـیه که دوستـش داریم !
امـا …. حقیقـت اینه که :
از دست دادن ِ خــودمـون ،
و از یــاد بردن ِ اینکه کـی هستیـم ! و چقدر ارزش داریم ….
گـاهی وقتــها خیلــی دردنــاک تـره … !!
چرا عاشقانه های رزقرمز مطلب جدید نمیذاره کامنت هاش رو بسته...
رفتن...
خیلی زیبا بود...
هـــــزار کلمه بـ ـ ـر جــای خـالـیـت ریـخـتـم
امــا...
پـ ـر نـشـد .
بـه گـمـانـم جـایـت بـی نـهـایـت
خـالـیـسـت....
در این فصل سرد
به یک ” گرما ” نیاز داری و به یک ” تلخی ” !
گرمای آغوش معشوقت . . .
و تلخی عطرش که عجیب آرامت میکند . . .
بیزارم از آن هایی که
” محبت ” را در غـــرورشان حبس میکنند . . .
آبی چشمانت عجیب مواج است
با نــگاه به آن ها هــوس شنا میکنم !
شنایی که آخرش به آغوش تو ختم شود
و تـــو باشی غـــریق نجات تــمام لحظاتم . . .
خانه قلب من از خشت رفیقان برپاست
دیدگانم زگل روی رفیقان بیناست
روزگاریست که هرکس زکسی بی خبر است
بازهم بر دل مایادرفیقان برجاست.
سلام
چرا اینهمه کم پیدا شدین؟
همیشه از اون دست کسایی بودین که مرتب پست های زیبا میذاشتین و همیشه و باور کنید هر روز به مطالبتون سری میزدم
امیدوارم مشکلی براتون پیش نیومده باشه
همیشه منتظر مطالب زیباتون هستم
داد از غم جدایی................
سلام دوست خوبم
خیلی وقته بهم سر نمیزنین
چیزی شده /
بابا رضا؟
دلم ی هو هوای حال و هوای وبتو کرد بابایی...
روزگاریست که شیطان میگوید:
آدم پیدا کنید سجده می کنم
مثل همیشه زیبا بود دوست قدیمی
هر تنی شاید لذت بخش باشه !!!
اما هر هرشونه ای
هر آغوشی
عمرا بتونه آرامش بخش باشه...
ممنون که به وبم اومدی
از "" سـُـکوتـم "" بتـرس!!
وقـتـﮯ کـه " سـآکـتـــ " میشـوَم
لـابـُـد تـمـآم درد هـآیـَـم رآ بـُـرده ام پیـش "خـُـدا"
بیشـتـَـر کـه دقـتــ کـُـنـﮯ
از تمــآم سـُـکوتـم
از تمــآم بـودنـم
یـکــ " آه" میشـنـوے
و بـآیـَـد "" تـرسـید ""
از آه مـظلومـےکـه فــَریادرسـے جـُـز خـُدا نـدارد
بــــــآ تو بـ ـوבن تـــآوانِ سنگـــینے בآشـــــت
همےن کـــه בیگــــــر בلــــــم نمے لـ ـرزב از عـــــآشقـ ـآنه هـ ـآے ِ هےچکـس..
دیـگـران مـیـپـرسـنـد:
بـــیـــداری؟
آری بـی"دار"م...
چرا که اگر "دار"ی داشـتــم
یا قالی زندگیم را خود میبافتم...
یا زنــدگــیــم را به "دار" می آویـخـتـم
و خلاص
پــس بــی"دار"بــی "دار"م...